کد مطلب:315940 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

ساکت و خاموش


ای برادر روی خاك كربلا افتاده ای

با تن پرخون و با دست جدا افتاده ای



من نمی دانم عمود آهنین با تو چه كرد

كاین چنین عباس از شور و نوا افتاده ای



قهرمان وادی كرببلا برگو چرا

ساكت و خاموش در خاك بلا افتاده ای





[ صفحه 256]



شد بهار عمرت ای عباس من اكنون خزان

گو چه آمد بر سرت اكنون ز پا افتاده ای



تو به خواب خوش ولی زینب به فریاد و فغان

غافل از حال دل آن باوفا افتاده ای



من به قربان مساوات و فداكاری تو

كاین چنین روی زمین كربلا افتاده ای



منتظر باشد سكینه در حرم از بهر آب

بی خبر از حال او اینجا چرا افتاده ای



از حرم بیرون بیاید زینب خونین جگر

گر بداند ای برادر در كجا افتاده ای



آب گویا قیمت جان است در كرببلا

غرق خون گویا تو از این ماجرا افتاده ای



شعر جانسوزت «رضایی» توشه ی راهت شود

چون به فكر محشر و روز جزا افتاده ای [1] .




[1] همان، ص 119 و 120.